گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
داستان راستان
جلد اول
بازار سياه


عائله امام صادق و هزينه زندگی آن حضرت زياد شده بود . امام به فكر
افتاد كه از طريق كسب و تجارت عايداتی به دست آورد تا جواب مخارج‏
خانه را بدهد . هزار دينار سرمايه فراهم كرد و به غلام خويش - كه "
مصادف " نام داشت - فرمود : " اين هزار دينار را بگير و آماده تجارت‏
و مسافرت به مصر باش " .
مصادف رفت و با آن پول از نوع متاعی كه معمولا به مصر حمل می‏شد خريد ،
و با كاروانی از تجار كه همه از همان نوع متاع حمل كرده بودند ، به طرف‏
مصر حركت كرد .
همينكه نزديك مصر رسيدند ، قافله ديگری از تجار كه از مصر خارج شده‏
بود ، به آنها
بر خورد . اوضاع و احوال را از يكديگر پرسيدند ، ضمن گفتگوها معلوم شد كه‏
اخيرا متاعی كه مصادف و رفقايش حمل می‏كنند بازار خوبی پيدا كرده و
كمياب شده است . صاحبان متاع از بخت نيك خود بسيار خوشحال شدند ، و
اتفاقا آن متاع از چيزهايی بود كه مورد احتياج عموم بود ، و مردم ناچار
بودند به هر قيمت هست آن را خريداری كنند .
صاحبان متاع ، بعد از شنيدن اين خبر مسرت بخش ، با يكديگر همعهد شدند
كه به سودی كمتر از صد درصد نفروشند .
رفتند و وارد مصر شدند . مطلب همان طور بود كه اطلاع يافته بودند . طبق‏
عهدی كه باهم بسته بودند بازار سياه به وجود آوردند و به كمتر از دو
برابر قيمتی كه برای خود آنها تمام شده بود نفروختند .
مصادف ، با هزار دينار سود خالص به مدينه برگشت . خوشوقت و خوشحال‏
به حضور امام صادق رفت ، و دو كيسه كه هر كدام هزار دينار داشت جلو
امام گذاشت . امام پرسيد
اينها چيست ؟ " گفت : " يكی از اين دو كيسه سرمايه‏ای است كه‏
شما به من داديد ، و ديگری - كه مساوی اصل سرمايه است - سود خالصی است‏
كه به دست آمده " .
امام : " سود زيادی است ، بگو ببينم چطور شد كه شما توانستيد اين قدر
سود ببريد ؟ "
- " قضيه از اين قرار است كه در نزديك مصر اطلاع يافتيم ، كه مال‏
التجاره ما در آنجا كمياب شده ، هم قسم شديم كه به كمتر از صد در صد سود
خالص نفروشيم ، و همين كار را كرديم " .
- " سبحان الله ! شما همچو كاری كرديد ! ، قسم خورديد كه در ميان‏
مردمی مسلمان بازار سياه درست كنيد ، قسم خورديد كه به كمتر از سود
خالص مساوی اصل سرمايه نفروشيد ! نه ، همچو تجارت و سودی را من هرگز
نمی‏خواهم " .
سپس امام يكی از دو كيسه را برداشت ، و فرمود : " اين سرمايه من "
و به آن يكی ديگر دست نزد و فرمود : " من به آن كاری ندارم " .
آنگاه فرمود
ای مصادف ! شمشير زدن از كسب حلال آسانتر است